ای آنکه در این شهر به غیر از تو کسی نیست
جانا نظری کن که مرا دادرسی نیست
در ظلمت هجران تو بی تاب تر از پیش
فریاد برآریم گه فریاد رسی نیست
آرام گذر کرد و نینداخت نگاهی
آنسان که تو گویی به رهش خار و خسی نیست
آهسته رو ای باد که آن عاشق پر شور
پامال جدایی شد و او را نفسی نیست
صد بال زدیم از هوس دانه و دامی
وای از دل مرغی که به قصدش قفسی نیست
کاتب ز پس هر شبی آید سحری لیک
این را که به تقدیر تو دادند پسی نیست

+ نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲ ساعت 21:46 توسط hasti
|
slm.doste khobam.be veblagam khoshomadi.omidvaram khosheton biyad...ba naxaret mano hamrahi kon...doset daram